۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

آرش صادقی: هنوز از مرگ مادرم در شوک هستم

مژگان مدرس علوم
جرس: آرش صادقي دانشجوي كارشناسي ارشد فلسفه دانشگاه علامه طباطبايي و عضو شوراي مركزي انجمن اسلامي آن دانشگاه كه تا اطلاع ثانوي از تحصيل محروم است روز یکشنبه در دادگاه تجديد نظر به پنج سال حبس تعزيري محكوم شده است.

این فعال دانشجویی که پس از انتخابات سال گذشته بازداشت شده بود، به قید وثیقه ای 500 میلیون تومانی به طور موقت آزاد است اما چندی پیش مامورین امنیتی بدون هیچ گونه احضار نامه ای برای بازگشت و یا تماس تلفنی از سوی ضابطین قضایی، جهت بازداشت مجدد آرش در ساعت چهار صبح به منزل مسكونی آنها یورش می برند، که او در زمان یورش ماموران در منزل حضور نداشت، اما یورش ماموران باعث شوکه شدن مادر او و در نتیجه حمله قلبی و پس از اندکی فوت او می شود.

به همین مناسبت "جرس" با این فعال دانشجویی در خصوص حکم صادره و حمله نیروهای امنیتی به منزلش به گفتگو پرداخته که متن آن در پی می آید:

آقای صادقی دردادگاه تجدید نظر حکم پنج سال حبس تعزیری برایتان تایید شد. لطفا در این زمینه برایمان بگویید.

من در دادگاه بدوی وکیل نداشتم و در خواست وکیل هم که کردم قاضی پیرعباس گفتند نیازی به وکیل نیست. بعد از اینکه دوباره برای داشتن وکیل اصرار کردم گفتند من تشخیص می دهم که شما باید وکیل داشته باشید یا نداشته باشید. اما در دادگاه دوم آقای طباطبایی وکیل من یک لایحه ای نوشتند. چون لایحه نوشتن من هم مصادف شده بود با جریانات فوت مادرم و ایشان لایحه را نوشتند.

بر اساس چه اتهاماتی این حکم صادر شده است؟

"اجتماع و تبانی علیه نظام" و "تبلیغ علیه نظام" بوده است که از تبلیغ علیه نظام تبرئه شدم. برای اجتماع و تبانی موارد زیادی را ذکر کرده اند که یک نمونه اش این است که گفته اند در تجمعات شانزده آذر حضور داشتم و این خیلی جالب است چون من اصلا در آن روز در دانشگاه نبودم. اما در پرونده ای که برایم تشکیل داده اند نوشته اند که من جزء اعضای مرکزی انجمن بوده ام و جلسه تشکیل داده ام و شورای عمومی را آن روز برای تجمع فرستاده ایم. موارد اتهامات هم فعالیت در ستاد هشتاد و هشت و جبهه مشارکت بوده است اما در کل بیشتر اتهامات مربوط به مسائل دانشجویی بوده است. یکی مراسم شانزده آذر بود و یکی دیگر هم مراسم سخنرانی آقای زاکانی و مناظره ایشان با آقای قنبری بود که آقای قنبری نیامدند و دانشجویان در آن روزحضور فعالی داشتند و اجازه ندادند که آقای زاکانی صحبت کنند.

شما بعد از انتخابات سال گذشته هم یکبار بازداشت شدید. می توانید در این خصوص هم توضیح بفرمایید.

درهیجده تیرماه بازداشت شدم. آن روز با یکی از دوستان قدیمی ام در امیرآباد قرار داشتیم و یک دیدار کاملا غیرسیاسی بود و ایشان یکی از دوستان قدیم دانشگاهی بود که مدتی از حال هم خبر نداشتیم و قرار گذاشته بودیم همدیگر را ببینیم که بعد از اینکه به خانه برگشتم ریختند خانه و من را بازداشت کردند که با چشم بند من را بردند که تقریبا پنجاه و چهار روز در بازداشت و سلول انفرادی و تحت بازجویی بودم. جالب اینکه یکی از صحبتهایشان این بود که می گفتند من با سازمان مجاهدین خلق ارتباط دارم بدون اینکه دلیل و مدرکی داشته باشند و فشار می آوردند که اعتراف تلویزیونی بگیرند و من بگویم که با مجاهدین خلق ارتباط داشتم.

بعد از اینکه تن به این اعتراف ندادید چه کردند؟

خیلی مورد ضرب و شتم قرار گرفتم و دماغ و دندانم را شکستند. پایم هم دچار پارگی شد و کتفم هم در رفت که هنوز هم اثرات آنها هست. خلاصه به شیوه های مختلف کتک خوردم...

آیا بعد از آزادی باز هم دستگیر شدید؟

روز عاشورا بازداشت شدم و بازجویی کردند که البته چون من را در جایی بازداشت نکرده بودند و جلوی منزل بازداشت شده بودم نتوانستند چیزی هم به من نسبت بدهند بخاطر همین دوباره رفتند سراغ پرونده های گذشته که برایم باز کرده بودند که مربوط به همان امیرکبیر بود. سه سال هم مربوط به فعالیت های امیرکبیر بود.

فعالیتهایتان همان فعالیت های در انجمن اسلامی بود؟

من از دانشگاه امیرکبیر اخراج شدم و بعد از ورود به دانشگاه علامه طباطبایی در مقطع کارشناسی ارشد رشته فلسفه، عضو انجمن اسلامی این دانشگاه شدم. که کلا با فعالیت های انجمن برخورد می کردند البته من فعالیتی نداشتم و فعالیت های انجمن در چند تجمع خودنمایی می کرد یک تجمعی بود که برای بازداشت بچه هایی که نشریات را درآورده بودند و یکی هم برای تشییع جنازه شهدا بود که تریبون آزاد گذاشته بودند و دیگری هم حضور احمدی نژاد در دانشگاه بود. که اتهامات من در بازجویی ها در خصوص همین موارد بود.

می دانم که الان شرایط سختی را می گذرانید اما اگر اجازه دهید در مورد حمله نیروهای امنیتی به منزل که "منجر" به فوت مادرتان شد صحبت کنیم. می توانید در این مورد بفرمایید؟

آن روزی که به منزلمان حمله کرده بودند من منزل نبودم. پدربزرگ و مادربزرگم از کار افتاده هستند و معمولا برای کمک به آنها به منزلشان می رفتم و آن شب هم بر همین منوال رفتم خانه اشان و دیر وقت بود در آنجا ماندم. که بعد خواهرم همه ماجرا را تعریف کرد و گفت ساعت چهار صبح در خانه را می زنند بعد خواهرم در را باز نمی کند که آنها شیشه را می شکنند و داخل می شوند و داد وبیدا می کنند و تمام وسائل را به هم می ریزند و یکسری کتاب و وسائل شخصی من را با خودشان می برند. جالب این است که هربار که اینها مرا احضار کردند من خودم مراجعه می کردم اما این بار هیچ تماسی جهت احضار با من گرفته نشد که هنوز باورم نمی شود و در شوک هستم. همان موقع مادرم دچار حمله قلبی می شود بعد از اینکه در بیمارستان بستری شدند متاسفانه چهار روز بعد فوت می کنند. من هنوز نمی دانم از طرف چه ارگانی و به چه دلیلی آن موقع شب یک عده لباس شخصی می ریزند خانه، اگر تلفن می کردند و نامه می دادند که من به جایی مراجعه کنم من که همیشه خودم می رفتم دیگر این کارها نیاز نبود. نمی دانم چی بگم...

آن موقع که به خانه حمله کردند هیچ حکمی به خواهر یا مادرتان نشان ندادند؟

نخیر هیچ حکمی نشان ندادند. الان من در خانه وضعیت بغرنجی دارم پدر و اعضای فامیل من را مسبب مرگ مادرم می دانند. وضعیت روحی خودم هم بد است و هنوز از مرگ مادرم در شوک هستم و الان زندان را به بیرون ترجیح می دهم.

آیا شکایتی در این مورد کرده اید؟

با وکیلم صحبت کردم و قرار شد یک شکایت نامه ای تنظیم کنند و پیگیری کنند.

آیا صحبتی با کسانی که باعث فوت مادرتان شدند دارید؟

والله نمی دانم چه بگویم تا قبل از اتفاقاتی که برایم بیافتد فکر می کردم آقایان ذره ای اعتقاد به دین اسلام و اخلاق دارند. تصور می کردم یک سوء تفاهمی بین ما هست که با گفتگو قابل برطرف شدن است. اما بعد از این جریانات و بخصوص بازجویی های که من گذراندم و کتک هایی که خوردم متوجه شدم اینها به هیچ چیز اعتقاد ندارند. مخصوصا در بازجویی های اخیر که اصلا رفتار خوبی نداشتند و من را مورد شکنجه قرار دادند. بارها اینقدر کتک می خوردم که از هوش می رفتم و علاوه بر همه اینها در تمام مدت هم ممنوع الملاقات و ممنوع از هواخوری و تلفن بودیم و شرایط بسیار سختی بود. قبلا فکر می کردم که اینها به یک چیزی معتقد هستند اما با این برخوردها بخصوص حمله ای که به خانه امان کردند و باعث شدند مادرم فوت کنند می بینم اینها نه از دین نه از انسانیت و نه از هیچ چیزی بو نبرده اند.

با تشکر از فرصتی که در اختیار جرس گذاشتید.